زبان مادري لرستان در حال نابودي
فارسی سبک لرستانی
مهمترین ویژگی های سبک لرستانی از نظر قالب، انتخاب قالبهای بسیار کوتاه دوبیتی و تک بیتی بوده است، در تصویر سازی ها طبیعت گرائی حضوری نیرومند داد، دیگر اینکه بینش عرفانی و درویشی مخصوصی بر آن حاکم است
در جستجويت/ اين سرزمين پاله پاله را/ سراسيمه دويدم..
ابراهیم خدائی: آنچه در ادامه مطالعه می فرمائید درسی است که بنده در محضر استاد عزیزم آقای حسن زاده رهدار پس داده ام، ایشان بنده را مامور کردند بر اثر سوم و جدید ادبیشان مقدمهای بنگارم. هرچند این نوشتار به هیچ عنوان معرفی درخوری از ایشان و اثر زیر چاپشان (با عنوان مینویسم اندیکا) نیست، با کسب اجازه و هماهنگی ایشان پیش از انتشار کتاب در نشریه لور منتشر میشود، و حامل مژده انتشار این مجموعه شعر فارسلری است. در پایان همچنین یادداشت کوتاهی از آقای رهدار در توضیح برخی انتقادات بنده بر مسایل شکلی و ویرایشی کتاب ذکر خواهد شد. این مقدمه کوشیده است «می نویسم اندیکا» را در دایره ادبیات مرسوم فارسی لرستانی در اشعار پیشینیان به ویژه باباطاهر لر همدانی و میرنوروز لرستانی بررسی کند. در ضمن از آنجا که این مقاله خلاصه شده است و متن کامل مقدمه نیست ممکن است مقداری ناهماهنگی در پاراگرافها دیده شود. |
رهدار در کهبنگ از «ز خود جستن» و اميد به بيگانه بستن که رسم رايج روزگار شده است مي نالد:
ز خود جستن کاکا درد کمي نيد/ چو اي طاعون بلا و ماتمي نيد/ دل و دين دست بيگونه سپردن/ نمک ور زخم بيد و مرهمي نيد
و اينک در مجموعه شعر تازه اش از «خواب سنگين» تمتي مي نالد همان دخترکي که در افسانه هاي بختياري هميشه نقش منجي هوشيار و بيدار را بر عهده دارد، و از اين همه سازشکاري و تسليم و رکود دختران سرزمينش که به «پتير نوني و گز کتوني» بي ارزش و پيش پا افتاده راضياند گلايه ميکند:
ماه بانوي انديکا/ بيداري تمتي را به خواب هزاران ساله کدامين تمدار گره زدهاي؟/ که اينگونه وارثان تمتي سازگارترين «پتير نوني و گز کتوني» شده اند
در کهبنگ عليه اين ضرب المثل ايلش شوريد که « لر سي لر ائميره عرؤ سي عرؤ» و سرود:
اير چه دستم از دستت به ديره / زت اخواهم دلامون يک بگيره/ کموتر گَل گرهد با جره بازي/ نديدم هيچ لري سي لر بميره!
و حالا هم با الهام از تک بيت لکی « ياران بنيشن بکيم درد دل/ هر کس خريوه بنيشئ وه گل» زمزمه مي کند:
چه زود فراموش کردي/ هيجارت را/ که: ياران بيائيد درد دل کنيم/ از شمايان تنها/ آنکه غريبتر است کنار بنشيند
در کشف رگه هاي مشترک کهبنگ و مينويسم انديکا بيشتر از اين هم مي توان قلم فرسود که خود مجالي ديگر ميطلبد، فايده اين کشف هم پرده برداشتن از مغز سخن و اصل مقصود شاعر است به گونهاي که بتوان سرودههاي رهدار را با قياس با کل شعر و کلام وي تفسير و تفهيم و تحليل نمود.
اما به نظرم تاثير پذيرفتن «مينويسم انديکا» در پانويسهاي خود از کتاب تحقيقي و جُنگوار «از بختياري تا بختياري» نکتهي جالبي نيست.
پاسخ ما به پرسش از علت ورود واژگان لري در اشعار فارسي شاعرانی همچو: باباطاهر همدانی، فایز، میرنوروز، گلشن لر و.. هرچه باشد حکايت از بهره بردن فارسي سرايان لر از سبکي ويژه در فارسي سرايي است و لذا ميتوان آنرا فارسلري نام نهاد. |
نمي دانم اين اتفاق توسط خود شاعر و با نظر موافق ايشان صورت گرفته است يا خير اما به هر حال بهتر است در ويرايش نهائي کتاب اغلب پانويسها حذف شوند چراکه از يکسو حواس خواننده از متن شعر پرت مي شود و از سوي ديگر رسم مجموعه هاي شعر اين نيست که زير برخي واژگان توضيح بدهند، همانطور که بسياري از واژه هايي که در اين مجموعه آنها را توضيح دادهاند پيشتر در کهبنگ هم آمده بودند و بدون اينکه توضيح داده شوند موفق به برقراري ارتباط با مخاطب شده بودند.
به عنوان مثال اين دوبيتي کهبنگ را اگر بخواهيم شرح بدهيم بيش يک صفحه پانويس ميتواند داشته باشد:
اوسو که رهد ز ويرت نال دندال/ چه کس ري زخم کهنهت ازنه زال/ چه کس اسب و کتل ياره به مَيلس/ کنه پاچمبري پر تا پر مال
فهم واژههاي «دندال»، «اسب و کُتل»، «مَيلس» و در نهايت «پاچمبري» و مجموعه مراسم عزاداري لري نياز به توضيح دارد اما در کهبنگ به درستي کشف و فهم اين توضيحات به خواننده واگذار شده است. هرچند برخي ظرائف کار در نهايت باز پنهان مي ماند و شاعر شايد اين را ظلم به خود به حساب بياورد، اما بالاخره بايد تحمل کند چراکه او براي بيان حرفهايش قالب شعر را برگزيده است و نمي زيبد که نثري را هم به پاي اين شعر ببنديم تا آن را کامل کند.
مثلا اين نکته را که نظم و ترتيب واژگان دندال، اسب و کُتل و ميلس و پاچمبري دقيقا متناسب با آغاز و پايان يک مراسم عزاي بختياري مي باشد به گونه اي که دندال در مصرع اول نخستين نغمههاي موسيقي عزا در بختياري است و پاچمبري اوج گاگريو خواني و عزاداري در مصرع آخر آورده شده است!
در هر حال برخي توضيحات پانويس کتاب ملال آورند و مانع از تمرکز خواننده بر شعر مي شوند، شايد بهتر است در پانويسها به ترجمه برخي واژگان لري بسنده نمود و توضيحات تاريخي را وانهاد.
سبک فارسلري (فارسي سبک لرستاني) در تاريخ ادبيات منطقه
شايد بتوان آغاز سبک ادبي فارسي لرستاني يا «فارسلري» را به نخستين فعاليتهاي ادبي مردم لر زبان برگرداند، چرا که لرها به زباني سخن مي گويند که نزديکترين زبان به فارسي شمرده ميشود، چه هنوز عده اي اصرار دارند لري يک لهجه از فارسي است هرچند همين مطلب را درباره زبان کردي و ديگر زبانهاي ايراني و همريشه با فارسي عنوان کرده اند که بيشتر ريشه در دغدغه هاي سياسي دارد.
در هر صورت لرها هميشه در تعامل و تماس با فرهنگ مسلط و رسمي هزاران سالهي ايران بوده اند، بديهي است که در توليدات ادبي خود نيز بسيار متاثر از زبان فارسي باشند، و همينطور بالعکس آثار فارسي نيز از لري متاثر مي شده اند. حال اينکه در اين ميان جايگاه فارسلري کجاست نه درباره آن کاري صورت گرفته است و نه اگر کاري صورت مي گرفت به سادگي جايگاه آن را مشخص مي توانست کرد!
هنوز مشخص نيست اختلاط زبانهاي لري و فارسي در شعر باباطاهر دقيقا چه دليلي داشته است.
آيا بابا قصد سرودن به لري داشته است يا به فارسي؟ آيا اين اختلاط به خاطر مسلط نبودن وي بر يکي از اين زبانها صورت گرفته است؟ يعني بابا زبان فارسي را کامل نمي دانسته است و از واژههاي زبان خويشتن در سرودههاي فارسي بهره گرفته؟ اتفاقي که حتي امروزه هم براي لر زبانان صورت مي گيرد مخصوصا اگر سالخوردهتر و دورتر از جامعهي فارس زبان باشند.
يا برعکس بابا قصد سرودن به لري داشته است اما تحت تاثير شعر فارسي بوده و يا واژه از فارسي غرض کرده است؟ و يا اينکه اساسا نسخه نويسان و خوانندگاني دست به تحريف شعرهاي اصيل بابا زده اند!
به هر حال تاکنون اديبان از تشخيص اصالت و عدم اصالت سروده هاي منتسب به باباطاهر درمانده اند. اينجا بايد گوشزد کرد که دوبيتيهائي که امروزه به عنوان اشعار بابا طاهر لر همداني منتشر مي شود به زبان فارسي با آميزه اي از واژههاي پراکنده زبانهاي لري (لکي، مهکي، بختياري، گوراني، ثلاثي و..) است.
ز مشک تَر سيهتر سنبلت بي/ هزاران دل اسير کاکلت بي/ ز آه و ناله تاثيري نديدم/ ز خارا سختتر گويا دلت بي
مو آن محنتکش حسرت نصيبم/ که در هر ملک و هر شهري غريبم/ نه بو روزي که آيي بر سر مو/ بويني مرده از هجر حبيبم
خوشا آنانکه هر شامان ته وينند/ سخن با ته کردند با ته نشينند/ مو که پايم نبي کايم ته وينم/ بشم آنان بوينم که ته وينند
نمونه ديگر سروده هاي ميرنوروز هستند. سروده هاي ميرنوروز لرستاني در ديوان وي که به همت زنده ياد غضنفري امرائي انتشار يافته است غالبا به دو بخش فارسي و لري تقسيم مي شوند، اما به نظر ميرسد بخش اعظم سروده هاي بخش فارسي، بيشتر فارسلري هستند تا فارسي محض، چراکه خواننده فارس زبان در کمتر سروده اي مي تواند از حضور واژگان ناب و اصيل لري خلاصي يابد!
اين چه نَرد ناشيانه بي که باختي/ با تو ماساختيم و تو با ما نساختي
بي رضا گر من ز تو جستم جدائي/ گيس برسه بر سر قورم بيايي
خار و گل هم صحبتي وا هم ندارن/ سير و سرکه وا عسل ناسازگارن
کو کسي کز بحر و برّ برداشتي باج/ تاج و تختش هي کجا، کي رت وه تاراج
آبدانان وه کجا رت آبدانيت/ لذت عيش مدام و جاودانيت
اين ابيات در ميان مثنوي هاي فارسي ميرنوروز پراکنده اند.
به راستي علت ورود اين واژگان به شعر فارسي مير چيست؟ عمدي است يا سهوي؟ عدم تسلط مير بر زبان فارسي را مي رساند و يا حرکتي عامدانه به قصد نمکين کردن شعر فارسي با واژگان لري است.
از بهترين نمونه هاي معاصر فارسي سبک لرستاني و يا فارسلري مي توان از آثار «گلشن لر» نام برد، نصرت اله آسترکي اين مجموعه شعر را در سال 1358 منتشر نموده و تقريبا در سرتاسر مجموعه زبانهاي لري و فارسي آميخته اند:
پادشاهي گفت روزي با وزير / نام کل ابلهونه بر شمر/ اسمسون مئن دفتر ثبت کن/ گر که حاضر شد بده ور مو خبر/ گد حقيقت ار نويسم نئ کشيم؟/ حرف حق گفتم نداره سيم خطر؟/ گد حقيقت ار گدي خلعَت کنم/ از کف پات پيل ائريزم تا به سر
به نظر راقم اين سطور پاسخ ما به پرسش از علت ورود واژگان لري در اشعار فارسي شاعران لر زبان هرچه باشد حکايت از بهره بردن فارسي سرايان لر از سبکي ويژه در فارسي سرايي است و لذا ميتوان آنرا فارسلري نام نهاد، همان طور که ما در تاريخ ادبيات فارسي از سبکهاي خراساني، آذربايجاني، عراقي، هندي و.. سخن مي گوئيم و براي هرکدام ويژگيها، فضا و زبان مخصوصشان را ميجوئيم، سروده هاي فارسلري باباطاهر، فايز، ميرنوروز و.. نيز مي توانند فارسي سبک لرستاني نيز نام گيرند و اتفاقا ويژگيهاي مشترک بسياري هم در آثار ايشان هست.
مهمترین ویژگیهای سبک لرستانی از نظر قالب، انتخاب قالبهای بسیار کوتاه دوبیتی و تک بیتی بوده است، در تصویر سازی ها طبیعت گرائی حضوری نیرومند داد، دیگر اینکه بینش عرفانی و درویشی مخصوصی بر آن حاکم است.
در مجموعه پيشِروي نيز حسين حسن زاده رهدار از همين شيوه بهره برده است با اين تفاوت که همآميزي واژگان لري و فارسي در اين اشعار نه در قالبهاي عروضي و کلاسيک فارسي که صورتي نو و سپيد يافته است:
بر گردهي / جادههاي زنده رو/ که روزي/ با گالاي روزگار/ زخمياش کرده بودي/ گوشت پا تلنيدم/ آنجا که/ براي کد شلالات/ نرگس و رازيانه کاشتي/ تا گاهي شايد/ از آن راه گذر کند/ دَماني/ بور لب شيرين يار يار آوازت..
در اشعار فارسي برخي شاعران لر زبان پيشتر هم چنين آميزشي ديده شده است، اما آن نمونهها اولا محدود هستند و نگارنده نديده ام پيشتر کسي به اين سبک مجموعه شعري مدون منتشر کرده باشد و دوم اينکه معمولا فضاي آن سرودهها همان فضاي معمولي شعر فارسي است که با واژگاني لري نمکين شده است. اما در «مي نويسم انديکا» سراسر فضا و زبان شعر آميخته اي از واژگان و حال و هواي دو زبان است و چنين نيست که واژگان لري صرفا مهمان جملههاي فارسي باشند.
حياتقلي فرخمنش در مجموعه شعر موفق «بوفت پلنگ» نام مجموعه و نام اغلب سرودههاي آن را از واژگان لري (ورزا، مندير، گدار، رو کلو، هيجار، شوگار، تلواسه و.. ) انتخاب کرده است، اما در متن شعر به ندرت مي توان واژگان، جملات و تعابير لري ديد:
اسطوره هاي رنج در قاب خونين تاريخ/ فرياد کِل و هلهله سر ميدهند/ اينک شببُراني چراغ به دست/ به چوپي رقص قبيله ميپيوندند/ شير علي مردون
بر سبک فارسلري انتقادي هم وارد است و آن اينکه اغلب فقط موجب به حاشيه رفتن لري در مقابل فارسي شده است.
نگارنده به عنوان شاگرد بيواسطه و مستقيم آقاي حسن زاده که چند سالي است از محضر ايشان تلمذ ميکنم وارد بودن اين انتقاد به ايشان را دوچندان مي دانم، چرا که ادبيات لري در اثر قبلي ايشان (کهبنگ) با شاعري روبرو بود که لري را به نحو احسنت ميدانست و ميسرود. قالب سرودههاي کهبنگ بر عکس اغلب مجموعه شعرهائي که سالهاي اخير تحت عنوان لري بختياري، خرمآبادي، لکي و.. وارد بازار ما شده است فارسي نبود، هنوز غزل چنين سرودههاي لري را تحت تاثير قرار نداده بود، قالب کهبنگ دوبيتي بود که از همهگيرترين قالبهاي شعر لري به شمار ميرود. خواننده در کهبنگ احساس نميکرد لري و ويژگيهاي آن به عنوان يک زبان در رقابت با ادبيات و فرهنگ حاکم فارسي به حاشيه رفته است.
اين کهترين شاگرد در نخستين نوشتهام درباره آقاي حسن زاده و شعر و هنر ايشان درباره کهبنگ نوشتم که عنوان آن «شهر بي ديوار شعر رهدار» بود. آري در آن شهر بي ديوار زبان لري بدون دغدغه ديوار و دردهاي روزگار آزادانه نفس مي کشيد. وقتي ميديدي هنوز کسي هست که به اين سلاست و حلاوت لري را مي سرايد باورت مي شد که زبان و ادبيات لري عليرغم جفاي روزگار هنوز زنده است.
خوش او روزي که مالمون به جوَل بي/ نواي بنگ کوگون پا بغل بي/ گل خنده گُر لو گپگپون بي/ مئن هر حونهائ کِل و متل بي
البته بنده از رهدار سپاسگذارم که شيريني خواندن اثر جديدشان «مينويسم انديکا» را هم نصيب امثال بنده کرد اما آرزو مي کنم اي کاش سبک فارس لري به قالب حاکم بر ادبيات لري معاصر و يا حتي بر شعرهاي آينده خود حسن زاده رهدار تبديل نشود وگرنه بايد شاهد به حاشيه رفتن زبان لري در آثار ايشان باشيم.
به راستي اگر چنين مجموعه شعر سپيد و نوين و نابي از ايشان نه به فارسلري که همچون کهبنگ به يک زبان ناب و شيرين لري سروده ميشد آنگاه مي توانستيم جشن تولد شعر سپيد لري را هم برگزار کنيم.
توضیح حسین حسن زاده رهدار:
انتخاب زبان فارسلری نوعی اعتراض به وضع موجود است
سلام بر دوست بزرگوارم آقایی خدایی کسی که برای سردیاری و جادیاری و نام نهادی لُر چون شمع خود را میتاباند تا برمحفل تاریک ما روشنی ببخشد. ابراهیم جان تعارف هم نمیکنم یک زمانی شعارم این بود " اوسو که رهد ز ویرت نال دندال" اما خوشبختانه با بزرگان لرنویسی چون دوستان خوبم دیگر دغدغه این را ندارم که کسی سرتاسر مال را از اوج آواز پاچمبری پُر کند چون با وجود بزرگانی که همه و همه باید مدیون سایتها و وبهای این نوآوران باشیم خیلی از این دغدغه ها را از خود دور کردم البته برای چند صباحی .
اما عزیزترین.. انتخاب فارس لُری شاید میدان دادن به تفکرات لریاتی تواماً در نبردی نابرابر با ادبیات فارسی باشد که البته با انتخاب به جا از دو زبان کار را زیباتر هم میکند و من تنها با این زبان بود که توانستم زیبایی ها لُر را بیان کنم هیچگاه دغدغه این را نداشته باش که بابی شود و من دست از لُری سرایی بردارم چرا که
چی کُر بی دا مو ایخوم هر کُری / گپ بزنه سی دل تنگم لُری
و در این میدان تو بهتر از هرکس وقار و سنگینی واژگان لر را خواهی دید که بربند کفه ترازو فشار اوردهاند.
چگونه میتوانستم دوبرار یه پَن یک را آنگونه که یک لُر باید دریافت کند که امروز زندگی آپارتمانی را شروع کرده؟ آیا تفهیمش به یک فارس زبان سخت تر نبود بدون زیرنویس؟!
یا دهها واژه دیگر که حتی با شرح شفاهی که موجب دل دردی بنده است تا برای لُرزبانان بختیاری دوروبرم هر روز باید شرح بدهم .
آخر "مات گندم" را کمباین های بیرحم چه چول کرده اند دیگر دخترکی را نمی بینم که برسر راه بنشیند و از مادرش سوال کند قافلهایکه میاید ایا از ان پدرش است که گندمهای نو را به ابادی اوردهاند؟
ابراهیم جان شاید این زبان فارسلری من خود یک اعتراض باشد و به گونهای عصیان و به قول خمونی کلوگری در شعر و سپس "رقصی در این میانه میدانم آرزوست" گفته بودی می خواهم در لور انعکاس بدهم مختارید و این ایمیل را هم افزون بر ان بیاوردید شاید مظلومیت ادبیات لر را بهتر بتوانم به همتبارانم معرفی کرده باشم .ابراهیم عزیر در معرفی قوم لر و رساندن گپ دل ان به دیگر مردم جهان باید نه اینکه با شیطان بلکه با گرگ کُه هم پیمان بست